شاید فردا...



گفتی که باید بمانی در آتش بیقراری 

 در انزوا و تجسم، در حسرت و گریه زاری


در یک جدال دوسرباخت با بخت و تقدیر مبهم

حس گناه و نچیدن درد بزرگ نداری


آیینه ها روبرویت دژخیم رنج و عذابند

دستان لرزان و سیگار چشمان زرد و خماری


من انتهای هبوطم، پس لرزه های سقوطم

آری بخوان از سکوتم فریاد بغض من آری!


دردم، شکستم، عذابم، زندانی ام، ناامیدم 

از پنجره ها بپرسید سخت است چشم انتظاری


گفتی هرآنچه شنیدم؛ آوار بود آنچه دیدم

خاکستری مانده برجا از اینهمه بردباری


"حمید شرفی"


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kenny وبلاگ فان و سرگرمی بهترین سرگرمی طرح پرسش مهر ســفـال و ســرامـــیــک اَفـــــــــرا مجله خبری خبرواژه شهدای کرمانشاه و تیپ نبی اکرم ص فرش ماشینی | خرید فرش ماشینی | قیمت فرش ماشینی سند بلاست یکی شبیه خودش در پشت هیچستان